✅ «قلعه چم» قم در خاطرات صدرالاشراف

#سیدمحسن_محسنی خاطرات صدرالاشراف از خاطرات خواندنی رجالی سیاسی از دوران قاجار و پهلوی است. درقسمت‌هایی از آن مطالبی درباره قم و مردم قم از جمله «قلعه چم» دارد. از آن‌جا که ما با این روستا به نوعی مربوط بودیم برایم جالب است و از نظر پیشینه این روستا درخور توجه. قلعه چم روستایی است در […]

#سیدمحسن_محسنی

خاطرات صدرالاشراف از خاطرات خواندنی رجالی سیاسی از دوران قاجار و پهلوی است. درقسمت‌هایی از آن مطالبی درباره قم و مردم قم از جمله «قلعه چم» دارد. از آن‌جا که ما با این روستا به نوعی مربوط بودیم برایم جالب است و از نظر پیشینه این روستا درخور توجه.
قلعه چم روستایی است در جاده قدیم قم – اصفهان کنونی و بر کناره رودخانه اناربار و الان هم از روستاهای آباد قم است و تغییرات بسیار نسبت به سی سال پیش کرده است. «چم»ها مزارع و روستاهایی است که بر کنار رود واقع‌اند. ذکر این چم‌ها در کتابچه‌ها و رسایل قاجاری آمده است. جناب سیدعلی ملکوتی هم نوشته‌ای در این باره دارد. چند تن از اهالی این روستا نگهداری گله‌های ما را عهده دار بودند. از جمله مرحوم مدخان و پسرانش قاسم و قربان و شمسعلی و برادرش مش خانی و پسرانش از جمله مَدبَگ و مرحومان مش عِیزُالله(عزت الله) و نصرت الله. بیشتر اهالی لک زبان‌اند و چقدر خوب بود زبان‌شناسان این گویش و تفاوت‌های جدا شدنش را از سرزمین اصلی(لرستان در دوره آقا محمد خان قاجار)، بررسی می‌کردند؛ چون به‌سرعت در قم در حال انقراض است. اینک مطلب صدرالاشراف:
«در شش فرسخی قم در سر راه محلات دهی موسوم به قلعه چم چند دانگ آن ملک پدرم و مادرم بود و رعایای آن ده همیشه سرکش و متمرد بودند و پدرم با این‌که به عدالت با رعایا رفتار می‌کرد، اگر دارای قدرت محلی نبود رعایا تمکین نداشتند و بهره مالکانه نمی‌دادند و چون بعد از فوت پدرم خانواده من به محلات رفتند مطلع شدم وقتی خانواده من در آن ده که منزلگاه بود وارد شدند، آنها را به خانه خوشان راه نداند؛ حتی کدخدا که پدرم همیشه او را نصیحت می‌کرد اعتنا نکرد و خانواده من مجبور شده بودند در مسجد منزل کنند.
در این موقع که من از قم به طرف محلات می‌رفتم چون دو نفر نوکر با اسلحه همراه بودند و چند سوار هم از محلات به استقبال من آمده بودند، در قلعه چم کدخدا را گرفته تنبیه به‌سزا کردم و اگر چه این عمل خطرناک بود؛ زیرا ممکن بود جمعیت رعایا که همه طایفه و خویش هستند مانع از تنبیه شدن کدخدا شده به ما توهین کنند، ولی رعب بر ایشان مستولی شده بود و از تنبیه آن کدخدا لب به شفاعت گشوده و اظهار ندامت کردند و همچنین عملی که لازم بود رعایا را مطیع کرد که تا بیست سال بعد تا وقتی که من آن ملک را برای خریدن خانه در تهران فروختم، هر سال بهره مالکانه را می پرداختند و مطیع بودند.»
صدرالاشراف در ادامه مطلبی در خصوص لزوم تمکین رعایا برای ملکداری در آن دوران نگاشته است که علاقه‌مندان را به همان جا ارجاع می دهم. (خاطرات صدرالاشراف، محسن صدر، ۱۳۶۴، وحید، ص۱۱۶- ۱۱۷)